Monday, December 14, 2009

الان چشم من ترا میبیند



دو هفته ای است که میخواهم مطلبی را که خدا در قلبم گذاشته با شما در میان بگذارم منتهی مشغله زیاد مجال این کار را نمیداد. بالاخره امروز فرصتی شد تا آنچه را که در قلبم هست با شما دوستان عزیز در میان بگذارم. زندگی ایوب همیشه برایم جالب بوده چرا که در این کتاب به بعضی  از مهمترین نکات زندگی ایمانی ما پاسخ داده میشود. یکی از این مسائل مهم این است که آیا میباید خدا را صرفا بخاطر برکاتش پیروی نمود یا اینکه نه، بخاطر وجود خودش؟ در این کتاب ما با شخصیتهای مختلفی روبرو میشویم،  خدا، ایوب، همسر او، دوستان ایوب و شیطان که هر یک با ظهور خود در برهه ای از زندگی ایوب نکته ای را بر ما مکشوف میکنند

از نقطه نظر شیطان ایمانداران صرفا به خاطر برکات و محافظت الهی است که خدا را پیروی میکنند. البته او در کلام خدا "مدعی برادران" نامیده شده، بنابراین کار او دانسته، تهمت زدن به ایمانداران است والا او میداند ما خدا را نه از برای برکاتش بلکه بخاطر وجود خودش پیروی میکنیم و دوست داریم. منتهی کار او این است که شک و شبهه در وجود مردم ایجاد کند و کاری کند تا آنها را نگذارد به خدا نزدیک شوند. در واقع این تنها کار اوست. از شیطان نباید انتظار دیگری  داشت بلکه این ما هستیم که باید دست او را بخوانیم و به او مجال فریبمان را ندهیم. و این ممکن نیست مگر اینکه با خدا رابطه خوبی داشته باشیم و کلام او را خوب بدانیم

جالب است که وقتی ایوب ثروت و بچه های خود ر ا از دست میدهد اولین واکنش او این است که واقعیت را میپذیرد و خدا را در این واقعه مقصر قلمداد نمیکند و او را زیر سوال نمیبرد. در عوض همسرش نمونه افرادی است که تنها یک دلیل برای پیروی از خدا بیشتر نمیبینند و آن اینکه تنها تا زمانی میباید به دنبال خدا بود که درهای آسمان برای ریزش برکات باز باشند. هروقت که آمدن برکات قطع شد دیگر دلیلی برای پیروی از خدا وجود ندارد. این است که او به شوهرش میگوید:"چرا کاملیت خود را نگاه میداری خدا را ترک کن و بمیر. ایوب 9:2. در مقابله با این طرز تفکر ایوب مرتکب خطایی نمیشود. چون از ابتدا پیروی ایوب از خدا بخاطر امکاناتی که خدا برایش فراهم کرده بود نبود. این است که از نقطه نظر خدا ایوب مردی کامل و راست و خدا ترس است که از گناه اجتناب میکند. چه شهادت عالی

بعد از مدتی سر و کله سه دوست ایماندار ایوب نیز پیدا میشود. ابتدا آنها با او همدردی میکنند و بالاخره بعد از یک هفته سکوت  لب به سخن باز میکنند. انسان میماند که حال این سه نفر بعد از یک هفته تعمق و همدردی چه خواهند گفت. اینها نمونه ایماندارانی هستند که در صورت وقوع هر اتفاق ناگواری در زندگی ایماندار بلافاصله آن را به گناهی در زندگی او ربط میدهند. باور آنها این است که نباید هیچ واقعه ناگواری در زندگی یک ایماندار اتفاق بیفتد و اگر رخ داد تنها دلیلش میتواند وجود گناه باشد

از باب سوم به بعد آنها به هر ترفندی دست زدند تا بلکه او را به نوعی ملزم به گناه کنند. نتیجه این نوع برخورد با درد و رنج ایوب  حاصلی ندارد غیر از اینکه ایوب حالت دفاعی به خود گرفته و خود را عادلتر از خدا بینگارد. چون در واقع او گناهی نکرده بود اصولا مشکل او گناه نبود. اما آنها برای مصیبت او چیزی نداشتند غیر از اینکه او را متهم به گناه کنند. مطلب را خلاصه کنم روش آنها اشتباه بود ولی آنها مدام به روش خود چسبیده بودند و حاضر نبودند رویه دیگری را در پیش گیرند. تا اینکه دوست چهارم وارد این کارزار میشود او شخصیت جالبی است. روش مقابله او با مشکل به گونه دیگری است. به جای اینکه ایوب را ملزم به گناهی ناکرده نماید شروع به جلال دادن خدا میکند. از خدا و عظمت او میگوید. با این کار محیط و فضایی را فراهم میسازد که امکان ظهور الهی را ممکن میکند. او نمونه ایمانداران با حکمتی است که بجای ایراد گرفتن از دیگران و تحقیر آنان صرفا از جلال خدا میگویند. در این زمان است که خود خدا وارد صحنه میشود و ایوب را ملاقات میکند. کار الیهو دوست ایوب با ارزش است چون با ورود خدا به صحنه، ایوب در شناخت خدا عمق بیشتری مییابد. ایوب به خدا میگوید:"از شنیدن گوش درباره تو شنیده بودم لیکن الان چشم من ترا میبیند." ایوب 5:42. ایوب از مرحله شنیدن وارد مرحله دیدن میشود. چقدر عالی است

نکته آخر اینکه خدا از دست سه دوست ایماندار ایوب عصبانی میشود چرا که از آنها انتظار بیشتری میرفت. در این واقعه آنها که آمده بودند در ایوب گناهی بیابند خود گناهکار یافت شدند. خداوند از ایوب میخواهد برای آنها دعا کند. چون میگوید دعای او را مستجاب خواهم فرمود. اما آنچه جای تعمق دارد خرده ای است که خدا بر آنها میگیرد. او میگوید:"شما درباره من آنچه را که راست است مثل بنده ام ایوب نگفتید." دوستان عزیز بیایید در این روزهای میلاد مسیح آنچه را که در مورد مسیح راست است بگوییم. متاسفانه خیلی از مواقع آنگونه که شایسته اوست او را معرفی نمیکنیم. بیایید فراموش نکنیم که دعوت ما این است که شاهدان راستین او باشیم منتهی نه مانند آن سه دوست ایوب بلکه مانند خود ایوب

Monday, November 30, 2009

کسی جان مرا نمیگیرد من خود آنرا مینهم


چندی پیش در خبرها آمده بود: "معمر قذافی، رهبر لیبی که در رم بسر می برد نزدیک به ۲۰۰ زن جوان و جذاب ایتالیایی را در ویلای شخصی اش جمع کرده و تلاش داشته تا آنها را به پذیرش دین اسلام متقاعد کند. - گزارش خبرگزاری رسمی ایتالیا، آنسا    

به نقل از روزنامه ایتالیایی "کوریره دلاسرا" رهبر لیبی در این سخنرانی گفت: مخالفت اسلام با زنان گزاره درستی نیست. قذافی پس از آن با اشاره به اینکه چهار نسخه متفاوت انجیل وجود دارد و تنها یک قرآن وجود دارد، این دختران را به اسلام دعوت کرد
رهبر لیبی در ادامه به این دختران ایتالیایی گفته است: مسیح به صلیب کشیده نشده است. وی پیامبری است که
برای عبریان فرستاده شده است و نه برای شما

البته هر کسی این حق و اختیار را دارد که در مورد دین و عقیده خود تبلیغ کند و اجازه بدهد تا مردم نیز با آزادی راه خود را انتخاب کنند. منتهی آنچه مرا وا داشت تا این نوشته را بنگارم روش آقای قذافی در تبشیر عقیده اش است. ایشان از روش تخریب دیگران برای اثبات عقیده خود بهره میبرد

دوست دارم به آقای قذافی بگویم در اینکه چهار انجیل وجود دارد شکی نیست! اما اینکه چهار نسخه متفاوت انجیل وجود دارد جای تردید است. دوست دارم بپرسم شما تفاوت را در چه میبینید؟ در اینکه یکی نام متی و دیگری مرقس و آن یکی لوقا و آخری یوحنا را برخود دارد، آیا شما این را تفاوت میدانید؟ یا اینکه منظورتان از تفاوت محتوای پیغام آنهاست. از فحوای سخنرانی شما مشخص است که تفاوت را در عناوین آنها میدانید. وقتی میشنویم انجیل متی، انجیل مرقس، انجیل لوقا و انجیل یوحنا فکر میکنیم لابد مسیحیان چهار انجیل دارند. جناب آقای قذافی لغت انجیل به معنای "خبر خوش" میباشد. چهار نفر تصمیم گرفتند خبر شادی بخش آمدن مسیح برای نجات انسانها از گناهانشان را برای مخاطبین خاص خود بیان کنند

جالب است که بدانید محتوای پیغام این اناجیل دقیقا مشابه یکدیگر است منتهی هر یک به بیانی متفاوت و از زاویه ای دیگر جنبه خاصی از زندگی مسیح را مورد تاکید قرار میدهند. در واقع امروز قصد دارم این خبر خوش را به شما نیز برسانم. شما میتوانید آن را انجیل سموئیل یا انجیل پنجم بنامید در اصل قضیه تفاوتی نمیکند. پیغام همان است، یعنی آمدن مسیح برای نجات بشر. ببینید او نیامد تا نقش یک معلم اخلاق را بازی کند و به ما درس خوب زیستن را بدهد. فکر میکنم ما به اندازه کافی توسط پیامبران الهی که همه مورد احترام هستند به اندازه کافی نصیحت شده ایم. او آمد تا ما را از گناهان درونیمان آزاد سازد. او آمد تا مشکل بشر را که همانا گناه بود و با نصایح قادر به رفعش نبود، یکبار و برای همیشه حل کند. او آمده بود تا بمیرد، بله درست شنیدید او آمده بود تا بمیرد تا با مرگ و قیامش از مردگان امکان غلبه بر گناه، و زندگی پیروزمند را به ما انسانها به ارمغان آورد

 مسیح نه بسان یک پیغمبر و معلم اخلاق، بلکه خدای مجسم وارد دنیای آدمیان شد تا مانند آنان بشود و آنها را نجات دهد. شاید بگویید حرفهای که میزنم همه کفر است، اما بدانید عین حقیقت است شما البته آزادید که آن را بپذیرید یا نپذیرید

محتوای پیغام انجیل در همه این اناجیل یکی است، تفاوت در نحوه ارائه این خبر خوش است. فکر میکنم ما نیز این را در زندگی خود تجربه کرده باشیم.  حتما پیش آمده که وقتی با مردم صحبت میکنیم زمینه و دانش آنها را در نظر میگیریم و  سعی میکنیم طوری با آنها  صحبت کنیم که حرفهایمان برای شنوندگانمان قابل درک و فهم باشد

بسیار خوب اجازه بدهید نگاهی به این اناجیل بیندازیم. مخاطبین نهایی هر انجیل، همه نوع بشر میباشد. ولی با این وجود به نظر میرسد که آنها مخاطبین خاص خود را نیز داشته اند. متی که از حواریون مسیح است در باب اول آیه اول میگوید: "کتاب نسب نامه عیسی مسیح بن داود بن ابراهیم" بعد در 16 آیه بعدی اسامی تعدادی از افراد خاندان سلطنتی یهود را ذکر میکند. اگر کمی با تعمق خبر خوش متی را مطالعه کنیم در مییابیم که او بیشترین اشارات را به آیات عهد عتیق در انجیل خود دارد. ببینید خوانندگان او یهودیها هستند پس او پیغام انجیل را به گونه ای بیان میکند تا شنوندگان او بتوانند با آن ارتباط لازم را برقرار سازند. او نشان میدهد که عیسی مسیح همان "مسیح موعود"ی است که در عهد عتیق در مورد او نبوت شده

حال لطف کنید و کتابمقدس خود را ورق بزنید تا به باب اول، آیه اول انجیل مرقس برسید. مرقس که از ایمانداران کلیسای اولیه است خبر خوش خود را اینگونه آغاز میکند: "ابتدای انجیل عیسی مسیح پسر خدا" از همین آیه مشخص است که مخاطبین او با متی فرق  میکنند با کمی تعمق و مطالعه محتوای آن در مییابیم که مخاطبین او رومیها هستند. امیدوارم از این عنوان الهی "پسر خدا" این برداشت را نکنید و نپرسید که مگر خدا زن داشت که عیسی پسر او باشد. بیایید با کلمات بازی نکنیم. هیچ مسیحی را نخواهید یافت که معتقد باشد خدا زن داشت. بیایید کمی ذهن خود را حول و حوش مسائل روحانی متمرکز کنیم. این عنوان الهی برای رومیها همان معنی را دارد که "مسیح موعود" برای یهودیها. توجه داشته باشید که پیغام همان پیغام است "مسیح برای نجات بشر آمده است" اما نحوه انتخاب لغات و نحوه بیان آنها بگونه ای است که خواننده رومی بتواند پیغام را بگیرد

اجازه بدهید کمی جلوتر برویم. لوقا که او نیز از مومنین کلیسای اولیه است خبر خوش خود را برای یونانیها مینویسد این را از محتوای انجیل او در مییابیم. او بیش از هر چیز جنبه بشری عیسی را مورد تاکید قرار میدهد. لوقا که خود به حرفه پزشکی اشتغال دارد بهترین شخصی است که میتواند پیغام انجیل را به یونانیها که افرادی اهل علم و دانش بودند برساند. ولی باز پیغام همان است مسیح  آمده تا گمشده را بجوید  و او را نجات دهد

بالاخره به یوحنا میرسیم. او نیز که مانند متی از حواریون مسیح است، در باب اول آیه اول میگوید: "در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود" آیه 14 در وصف این کلمه میگوید: "و کلمه مجسم گردید و میان ما ساکن شد، ..." یوحنا سعی دارد به مخاطب خود الوهیت مسیح را به صورت یک حقیقت انکار ناپذیر نشان دهد. جالب است که بدانید در باب 20 آیه 30 میگوید:"و عیسی معجزات دیگر بسیار نزد شاگردان نمود که در این کتاب نوشته نشد لیکن این قدر نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی، مسیح و پسر خداست

در مورد اینکه گفته اید مسیح بر صلیب کشیده نشد. فعلا فقط به این بسنده میکنم که مسیح خود فرمود "کسی جان مرا نمیگیرد من خود آن را مینهم" یوحنا 10:10. اگر مسیح بر صلیب نمیمرد ما دوباره برمیگشتیم به دوره نصیحتها، اما همان طور که گفتم دوره نصیحتها و سخنان زیبا تمام شده است

اینکه گفته اید مسیح برای یهودیها آمده، از شما تعجب میکنم. اگر
پیامبران که قطعا همگی از پدر و مادری انسانی و زمینی متولد شده اند میتوانند ادعا کنند که رسالت جهانی دارند چقدر بیشتر مسیح میتواند این ادعا را بکند لااقل به دو دلیل اولا او پیامبر نبود دوما پدر او یک انسان خاکی نبود . فکر میکنم همه ما این حقیقت را میپذیریم که مریم به توسط روح القدس حامله شد. فرشته در انجیل لوقا باب اول آیه 35 به مریم در جواب سوالش که این چگونه میشود و حال آن که من با مردی رابطه نداشته ام؟ میگوید روح القدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند، از آنجهت آن مولود مقدس، پسر خدا خوانده خواهد شد." آمین

Sunday, November 22, 2009

الان قوم خدا هستیم

بعضی روزها فراموش نشدنی هستند، امروز هم یکی از آن روزها بود. به مناسبت روز شگرگزاری جلسه عبادتی مشترکی با کلیسای انگلیسی زبان و اسپانیایی زبان داشتیم. سرودها خواندیم، دعاها کردیم. مزمور 100 را به زبانهای انگلیسی، آشوری، فارسی، ارمنی، آلمانی، روسی، پرتغالی، ترکی آذری، عربی و اسپانیایی خواندیم. موعظه ای شنیدیم که به دو زبان دیگر ترجمه شد. و با شادی از یکدیگر استقبال نمودیم. امروز خداوند یکبار دیگر به یادمان آورد که ما همه عضو یک بدن، یعنی خانواده الهی هستیم
فرقی نمیکند در کلیسا یا جماعت خودمان به چه زبانی خدا را عبادت و پرستش میکنیم، ما همه متعلق به مسیح و قوم برگزیده او هستیم. به راستی که پطرس زیبا میگوید:" لکن شما قبیله برگزیده و کهانت ملوکانه و امت مقدس و قومیکه ملک خاص خدا باشد هستید تا فضائل او را که شما را از ظلمت به نور عجیب خود خوانده است اعلام نمایید." اول پطرس 2: 9 .چه آیه زیبایی! مرا بوجد میآورد. در دنیایی که اقوام مختلف هر یک خود را برتر از دیگری میدانند و به خود و فرهنگ و رسوم خود میبالند. مسیح آمد تا با مرگ خود بر صلیب و قیامش از مردگان امکان نجات را برای بشر فراهم سازد و به یاد او آورد که همه ما انسانها به شباهت خدا خلق شده ایم. ببینید ما همه مخلوق خدا هستیم و او در خلقت ما تفاوتی قائل نشده است. در طول اعصار انسانها به دلایل مختلف خود را برتر از دیگران دانسته و بعضا سعی در تحقیر دیگر ملتها به گونه های مختلف نموده اند. جالب است پطرس در ادامه میگوید: "سابقا قومی نبودید و الان قوم خدا هستید". جلال بر نامش

آیا توجه نموده اید که چطور وقتی با غریبه ای روبرو میشویم که جزء قوم الهی است و به زبان دیگری سخن میگوید ولی بلافاصله محبت عجیبی در وجودمان نسبت به او شعله ور میشود، انگار که سالهاست او را میشناسیم. همه میدانیم که برای شناخت یک نفر باید مدتها با او نشست و برخاست داشت. اما انگار خداوند درست مانند دادن هزاران کیلو بایت اطلاعات به کامپیوتر در لحظه ای آنچه را که باید بدانیم به ما میدهد. او زمان را کوتاه میکند. و فاصله ها را برمیدارد. او تفاوتهای فرهنگی و آنچه را که ممکن است باعث جدایی ما بشود را در لحظه ای کوتاه به طوری که خود نیز متوجه آن نمیشویم از بین میبرد. واقعا جالب است! خیلی از اوقات با هم زبانان و فامیلهای خود غریبه ایم اما با خواهران و برادران ایمانی خود آشنا. دلیلش روشن است چون در مییابیم که ما از یک قوم هستیم گرچه ممکن است به زبان دیگری صحبت میکنیم. امروز مسیح سلامتی ماست. او با آمدن خود دیوار جدایی را که در میان نژادهای مختلف بود، نه تنها برداشت بلکه منهدم ساخت. با آمدن مسیح رنگ پوست، نوع نژاد و طبقه ما دیگر اهمیتی ندارند. مسیح آمد تا همه ما را یک گرداند. هللویاه بر نامش. امروز دیگر ما غریب و اجنبی نیستیم. اگر از قوم یهود در عهد عتیق به عنوان قوم برگزیده نام میبرد به این خاطر است که بالاخره باید قومی چون طفل انتخاب میشد تا خدا، جلال خود را در میان آنها آشکار نماید و تا آنها به عنوان افرادی که در دستهای او بزرگ شده بودند، فضائل او را در بین دیگر اقوام نشان دهند. آنان برگزیده شدند تا او را جلال دهند و باعث شناسایی نام او بشوند. ماموریتی که از عهده آن برنیامدند. آنها از برای آنچه دعوت شده بودند قاصر آمدند. گرچه اولین شاگردان مسیح که از قوم یهود بودند به فیض خدا توانستند ملکوت او را در بین دیگر اقوام بشتابانند. امروز خداوند این برگزیدگی را در مسیح عیسی به همه ما داده است. امروز اگر از آنِ مسیح هستیم هرآینه نسل ابراهیم و بر حسب وعده وارث میباشیم. امروز با ایمان بر مسیح هموطن مقدسین خدا شده و عضوی از خانواده خدا میگردیم. این حقایق الهی مرا به وجد میآورد شما را چطور؟

Saturday, November 21, 2009

کیست که ما را از محبت مسیح جدا سازد


امروز با گروهی از جوانان کلیسا به ملاقات برادر عزیزی به نام فرد رفتیم. روز فوق العاده ای بود. چند وقت پیش برایتان در مورد فرد مطلب کوتاهی نوشته بودم. جوانی برومند، فارغ التحصیل ِیکی از بهترین دانشگاههای امریکا. وکیلی موفق و پول ساز که حدود 5 سال پیش در یک حادثه رانندگی از گردن به پایین فلج میشود. بعد از مدتی از فرط ناامیدی دست به خودکشی میزند تا بلکه به زندگی خود خاتمه دهد. با زحمت فراوان اسلحه ای را که داشت به دست میگیرد و گلوله ای به مغز خود شلیک میکند. او نمیمیرد ولی یک چشم خود را از دست میدهد. جالب است که بدانید گلوله هنوز در زیر پیشانی او جا خوش کرده و پزشکان نمیتوانند به آن دست بزنند چون باعث مرگ او خواهد شد. سالها است که در بستر بیماری است. 8 ماه پیش زخم بستر گرفت بطوری که امیدی به بهبودش نبود. ولی خدا را شکر امروز زخم او بهبود یافته و خود نیز به مسیح ایمان آورده است. واقعا نمیدانم اراده خداوند برای او چیست. ولی امروز با ایمان برای شفای او دعا کردیم و سرود خواندیم. زندگی سفر کوتاهی است که بدون خداوند ارزش و معنی و مفهوم خود را از دست میدهد. امروز یاد گرفتیم که اگر خداوند با ماست کیست به ضد ما. آیا بیماری؟ امروز یاد گرفتیم برای سلامتی خود شاکر باشیم. امروز یاد گرفتیم که زندگی ارزش دارد و باید آن را برای مسیح زیست. امروز یاد گرفتیم که با پولس هم صدا شویم و بگوییم "کیست که ما را از محبت مسیح جدا سازد. آیا مصیبت یا دل تنگی یا جفا یا قحط یا عریانی یا خطر یا شمشیر. زیرا یقین میدانیم که نه موت و نه حیات و نه فرشتگان و نه روسا و نه قدرتها و نه چیزهای حال و نه چیزهای آینده و نه بلندی و نه پستی و نه هیچ مخلوق دیگر قدرت خواهد داشت که ما را از محبت خدا که در خداوند ما مسیح عیسی است جدا سازد." آمین

Tuesday, November 17, 2009

مادامی که در جهان هستم نور جهانم

دو هفته ای که گذشت روزهای پر حادثه و شلوغی را پشت سر گذاشتیم. در سطح جهان خبرها همه حاکی از تظاهرات، بیماریها، قتلها و ادامه جنگها بود. من نیز مشغول کار، کلیسا، خانواده، سرماخوردگی و آماده کردن یک سری موعظه برای تلویزیون و دیگر کارهای ریز و درشت بودم. در تمام این شلوغیها و کم آوردن وقت آیه ای دائما به ذهنم میآمد که مرا تقویت مینمود. "تا وقتی روز است، باید کارهای فرستنده خود را به انجام برسانیم، وقتی شب میآید کسی نمیتواند کار کند. تا وقتی در جهان هستم نور جهانم." یوحنا 9: 4- 5
واکنش مسیح و در مقابل، عکس العمل شاگردان در برابر دیدن آن شخص کور مادر زاد در ابتدای این باب برایم خیلی جالب است. از خود میپرسم راستی در آن لحظه چه چیزی از ذهن شاگردان عبور کرد. چرا این سوال را پیش کشیدند؟ چه کس گناه کرد؟ این شخص یا والدینش که او کور بدنیا آمده؟ شاگردان در برخورد با چنین مسئله حاد و جدی، گویا راه حل بهتری نداشتند، جز اینکه به دنبال علت این امر باشند. آنان تحت تاثیر فرهنگ خوداین بحث را پیش کشیدند. از خود سوال میکنم آیا ما نیز در برابر این همه نیازی که در اطراف خود میبینیم غیر از این عمل میکنیم. آیا ما نیز دست به این گونه قضاوتها نمیزنیم. آیا ما نیز با بی تفاوتی های خود اگر هم قضاوتی نکرده باشیم سر خود را خم نمیکنیم و صحنه را ترک نمیگوییم. آخر چه لزومی دارد خود را به دردسر بیندازیم. چرا سری را که درد نمیکند دستمال ببندیم. ببینید آنچه مسیح دید با آنچه شاگردان دیدند متفاوت بود. او نیاز را دید آنها دنبال علت میگشتند. مسیح توجه آنان را به موضوع مهمتر، در برخورد با نیازهای مردم جلب میکند. مهم نیست مقصر کیست؟ اصولا چرا باید به دنبال مقصر بگردیم. البته بهترین روش برای فرار از واقعیتهای اطرافمان این است که با اینگونه بحثها خود را از زیر بار مسئولیت خطیری که مسیح ما را فراخوانده شانه خالی کنیم. برای این است که مسیح می گوید مادامی که روز است مرا باید به کارهای فرستنده خود مشغول باشم. ببینید او نیاز را میبیند و در پی کمک بر میآید و برای آنان روشن میکند که الان زمان این حرفها نیست. شب خواهد رسید و فرصت از دست خواهد رفت. کار خدا در آن لحظه بازگرداندن بینایی به آن مرد کور بود. فرصتی برای خدمت پیش آمده بود و نباید آن فرصت از دست میرفت. چقدر پیش آمده که فرصتهای خدمت را از دست داده ایم؟ بیایید این آیه را آویزه گوش خود کنیم که میگوید: پس خواه بخورید، خواه بنوشید، خواه هر چه کنید همه را برای جلال خدا بکنید" اول قرنتیان 10: 31 . آیا ما به زندگی خود اینگونه نگاه میکنیم؟ بیایید دنیای اطراف خود را با تغیر نگرش خود عوض کنیم. بیایید آنگونه که مسیح مردم را میدید ببینیم تا در همه چیز خدا جلال یابد و ملکوت او بیاید. آمین

Monday, November 2, 2009

بایستید و نجات خداوند را ببینید

حتما تا به حال خبر را شنیده اید! بله" تعطیلی اجباری جلسات كلیسای جماعت ربانی مركز تهران!" این خبر میافزاید: اعلام این خبر از سوی مسئولان كلیسا باعث ایجاد بهت و حیرت و بالا گرفتن احساسات و در نهایت شنیدن صدای گریه چند تن از حاضران شده

عزیزانم احساس شما را میتوانم بفهمم. گرچه آنجا نیستم ولی آنجا خانه من و عده بیشماری از مومنین است. احساس شما را درک میکنم، چون من و ما نیز با این شرایط روبرو شده ایم. زمانی که در انجمن کتابمقدس کار میکردم وقتی آنجا را که خانه کلام خدا بود بعد از 186 سال فعالیت در ایران بستند نه تنها من و کلیسای ایران آنجا را از دست دادیم بلکه افرادی همچون من، کار خود را نیز از دست دادیم و مسیر زندگیمان کاملا عوض شد

عزیزانم گریه نکنید بلکه شادی نمایید چون کلیسای ما به این شایستگی و افتخار رسید که بخاطر نام مسیح جلسه ای از جلسات آن تعطیل شود. بیایید فراموش نکنیم که این مسیح است که کلیسای خود را بنا نموده است و هیچ قدرتی نه در زمین، نه در زیر زمین و نه در فضا قادر است کلیسای مسیح را نابود سازد. زمانی که نرون و دومیتیان و دیگر قیصرهای رومی دست به کشتار مسیحیان زدند فکر میکردند میتوانند با این کار مانع پیشرفت کلیسای مسیح گردند. دوستان من، کلیسای مسیح بر پایه یک ساختمان و یا یک جلسه و یا پول و ثروت بنا نشده که اگر روزی اینها نباشند کلیسا از بین برود، که اگر اینگونه بود امروز باید سراغ مسیحیت را در کتب تاریخ کهن میگرفتیم. آن روز که مسیح بر روی صلیب جان مبارک خود را تسلیم نمود دیگر آنچه باید اتفاق میافتاد، اتفاق افتاد. دیگر راه بازگشتی نبود. از آن روز، همه درها بروی بشارت مسیح باز شدند. از آن روز که از مردگان قیام کرد دیگر هیچ مانعی نتوانسته جلودار او شود. دیوارها نیز نتوانستند مانعی بر سر راه او باشند. آن روز کلید فرایند نجات مردم از گناه زده شد. شاگردان وقتی مسیح قیام کرده را ملاقات نمودند دگرگون شدند و اطاعت را پیشه خود ساختند. با این دگرگونی و اطاعت روح القدس را یافتند. دیگر هیچ نیرویی نتوانست آتشی را که در آنها افروخته شده بود خاموش کند

کلیسای مرکز خانه همه ماست، ما به آن دلبستگیهای فراوانی داریم، در آنجا بزرگ شده ایم، خدمت کرده ایم، تعمید گرفته ایم، ازدواج کرده ایم، بچه های خود را به خداوند تقدیم نموده ایم، دعاها کرده ایم و خداوند ما را برکات فراوانی داده است

اما بدانید و بدانیم که ما ناجیان هستیم و کار خدا محدود به یک ساختمان و یا یک جلسه نیست. کار خدا با این تعطیلیها خاتمه نمی یابد. چون مسیح زنده است. اگر مسیح زنده نبود و در آرامگاه ابدی خود خوابیده بود، میشد با این اقدامات جلوی گسترش مسیحیت را گرفت ولی نکته این است که مسیح زنده است، حال باید دید با او چه میخواهند بکنند

عزیزان خداوند گریه نکنید . غم را از دل خود بیرون برانید. امروز اگر هستیم برای این است که او را جلال دهیم. کلیسای که خداوند بنا نمود ساختمان نداشت، طلا اندود نیز نبود، اما یک چیز داشت و آن حضور زنده مسیح در زندگی مومنین بود. نمیگویم که ساختمان و داشتن امکانات لازم نیست. میخواهم بگویم ما نباید وابسته یک ساختمان باشیم. ما همچون شاخه ها وابسته تاک حقیقی یعنی خود عیسی مسیح هستیم. آنروز که پولس در راه دمشق برای جفای مومنین در حرکت بود، خداوند زنده به ملاقات او آمد و او را بر زمین زد. روزی که به مسیح ایمان آورد در نتیجه بشارت کسی نبود. او در یک کلیسا به مسیح ایمان نیاورد بلکه خود عیسی مسیح او را ملاقات کرد و او نجات یافت. پس اگر تمام مومنین را از بین ببرند و ساختمانها را ویران کنند! مسیح زنده را چه میخواهند بکنند

بیایید این گفته موسی را بیاد آوریم که گفت: "مترسید! بایستید و نجات خداوند را ببینید، که امروز آن را برای شما خواهد کرد. ماران آتا

Friday, October 30, 2009

مرا زیستن مسیح است


جمعه ای دیگر از راه رسید.آماده میشوم تا به جلسه هفتگی مطالعه کتابمقدس بروم. چند وقتی است مطالعه کتاب اعمال رسولان را شروع کرده ایم. امروز قرار است به باب 9 یعنی به قسمتی که در مورد تغییر زندگی پولس است بپردازیم. زندگی پولس همیشه برایم جالب بوده. ایماندار جالبی است. اهداف، رویاهایش، و نحوه زندگی روحانیش همیشه برایم الهام بخش و ره گشا بوده است. دوست دارم در مورد او ساعتها سخن بگویم و مطلب بنویسم اما نمیخواهم شما را خسته کرده باشم. یک هفته ای است که آیه ای از رساله به فیلیپیان ذهنم را به خود مشغول داشته که امروز میخواهم در مورد آن مطلب کوتاهی را برایتان بنویسم، امیدوارم که این نوشته باعث برکت شما بشود. در فصل 1 آیه 21 اینطور میخوانیم: "زیرا که مرا زیستن مسیح است و مردن نفع" و بعد در آیه 23 میافزاید: "زیرا در میان این دو سخت گرفتار هستم ..." در واقع میخواهد بگوید "بین دوراهی گیر کرده ام، اشتیاق دارم که این زندگی را ترک کنم و با مسیح باشم که خیلی بهتر است." حکایت عجیبی است! اگر ما در دوراهی مرگ و زندگی قرار بگیریم چه خواهیم کرد؟ بی شک زندگی و حیات را انتخاب خواهیم نمود. درستش هم همین است. مگر نه اینکه بدنیا آمده ایم تا زندگی کنیم. شاید بگویید نه، بدنیا آمده ایم تا در نهایت بمیریم. خوب این هم بخشی از حقیقت است. البته بعضی مواقع مرگ اجتناب ناپذیر است، اما اگر قرار باشد که بین این دو یکی را انتخاب کنیم، فکر میکنم اکثریت ما زندگی را انتخاب خواهیم کرد. بشر برای اینکه بتواند لحظه ای، هر چند کوتاه به عمر خود بیفزاید حاضر است دست به هر تلاشی بزند. برای زیستن حاضر است تمام هستی و نیستی خود را فدا کند. دوست عزیز زندگی با تمام تلخیهایش شیرین و با ارزش است. مسیح نیز جان گرانقدر خود را بر صلیب فدای ما انسانها نمود تا با ایمان به کار نجاتبخش او حیات جاودانی بیابیم. پس مسیح آمد تا ما نمیریم بلکه زندگی و حیات خود را به گونه دیگری ادامه دهیم. یادم می آید سالها قبل فیلمی از "سوزان هیوارث" دیدم به نام "میخواهم زنده بمانم". فیلم جالبی بود! این فریاد هر انسان دردمندی است که میخواهد به حیات خود ادامه دهد. پیتر فالک در فیلم "بادبادک" در صحنه آخر فیلم، وقتی که مرگ به سراغ عزیزترین شخص زندگیش می آید، میله ای آهنین به دست میگیرد و از فرط حزن و اندوه صدها بلکه هزاران شیشه اتومبیل پارک شده در خیابان را میزند و خورد میکند. تا به حال نشنیده، نخوانده و ندیده ام کسی از مرگ داوطلبانه استقبال کند. البته همانطور که گفتم ممکن است در شرایطی گرفتار شویم که چاره ای جز تسلیم شدن به مرگ نداشته باشیم. در طول جنگها همیشه شاهد بعضی جانفشانیها بوده ایم همینطور در طول تاریخ شاهد بعضی جنبش ها و حرکتها بوده ایم که انسانها برای نیل به آرمان خود حاضر میشوند که حتی از جان خود نیز بگذرند، البته به شرطی که بتوانند تا آنجا که امکان دارد مخالفین خود را نیز از بین ببرند. منتهی در اینجا پولس نمیخواهد برای از بین بردن دیگران به استقبال مرگ برود. برای پولس علت بودنش تنها مسیح است و بس! بدون مسیح و خدمت به او دلیلی بر بودن خود نمی یابد. ببینید این نکته بسیار حائز اهمیت است. بودن با مسیح هدف و انگیزه اصلی او از زندگی است. مقصود پولس از زندگی فقط مسیح بود. اگر هستم بخاطر مسیح است و اگر مسیح نیست این زندگی چه ارزشی دارد؟ او میخواهد به جایی برود که مسیح آنجاست. سوالی که در این جا پیش می آید این است که آیا ما نیز چنین تجربه و شناختی را از مسیح داشته ایم که حاضر باشیم همچون پولس، هدف از زندگی خود را تنها، بودن با مسیح بدانیم؟ دوستان عزیز بیایید تصمیم بگیریم که دیگر با زندگی روحانی خود بازی نکنیم. بیایید آن جایی باشیم که مسیح خداوند در آنجاست. بیایید با پولس هم صدا شویم و بگوییم: "زیرا که مرا زیستن مسیح است" ماران آتا

Tuesday, October 27, 2009

پیروزی از آنِ توست


در حال نوشتن مطلبی متفاوت بودم که ایمیلی از خواهری از اروپا بدستم رسید که باعث شد نوشته خود را تغیر دهم. در این ایمیل او برایم نوشته بود که بیماری ام اس دارد و تنها خداوند قادر است او را شفا دهد. او نوشته بود: مطالب وبلاگم باعث برکت او شده و از اینکه میبینم دیگران نیز با مشکلات زندگی همچون تو دست و پنجه نرم میکنند و هنوز قادرند در ایمانشان بدرخشند باعث تقویت او میشود

دوست عزیز ما در یک نبرد روحانی هستیم، نبردی که هر روزه ادامه دارد. جالب است گویا زندگی بدون مبارزه و چالش بی معنی و بی مفهوم است، لذا در زندگی روحانی نیز ما درگیر یک جنگ هستیم. هرگز تسلیم نشو، هرگز دست از مبارزه نکش، هرگز زندگی در ایمان را رها نکن، هرگز گرمای روحانی خود را از دست نده. کار ما این است که تا آخرین لحظه، دست از مبارزه نکشیم. برای این است که پولس میگوید: "به جنگ، نیکو جنگ کرده ام و دور خود را بکمال رسانده ام." کار ما این است که دوره خود راتمام نموده، ایمان را حفظ کنیم. میدانم در این نبرد و مبارزه خواست و اراده خداوند نیز مطرح است. اما این نکته، نباید ما را در این نبرد روحانی منفعل کند. چون در اکثر مواقع اراده خدا برای ما کاملا روشن و آشکار نیست، پس نباید دست از مبارزه کشید. داود وقتی فرزندش از بتشبع بیمار بدنیا آمد شروع به روزه و دعا نمود و تا زمانی که اراده خدا مکشوف نشده بود، دست از مبارزه نکشید. دوست عزیز نمیدانم تو در چه مرحله از این نبرد روحانی هستی ولی یک چیز را فراموش نکن ما دعوت شده ایم تا به جنگ، نیکو جنک کنیم و دوره خود را به کمال رسانیم. باید در این نبرد روحانی با هم متحد شویم و پیروزی را برای اردوگاه خداوندمان عیسی مسیح به ارمغان آوریم

در افسسیان کلام خدا از ما میخواهد: "زره کاملی را که خدا برای ما تهیه کرده است، بپوشیم تا بتوانیم در مقابل نیرنگهای ابلیس ایستادگی نماییم." اگر میخواهید در آن روز شریر یعنی روزی که شدیدترین حملات بر شما میشود در برابر حمله های دشمن تاب مقاومت داشته باشید و تا پایان جنگ هم پایدار بمانید، تنها یک راه وجود دارد. بله درست است! باید این زره کاملی را که البته خدا آن را مهیا کرده بپوشید. فراموش نمکنید کار ما پوشیدن این زره است. هیچ فایدهای ندارد این زره را در موزه آویزان کنیم و در وصف آن جملات زیبا بگوییم. دوست من زره را پایین بیاور و آن را بر تن کن. حقیقت و راستی را در زندگی پیشه خود کن چون این حقیقت است که تو را آزاد خواهد کرد. نیکی را همچون جوشن در زندگی خود حاکم ساز تا شریر یارای مقابله با تو را نداشته باشد. پایهایت برای انتشار پیغام انجیل مسیح شتابان باشند و نه لذتهای این دنیا. ایمان را همچون سپر بدست بگیر، و بر سرت کلاهخود نجات را بگذار، فراموش نکن در زمان جنگ وقتی در سنگر هستی سر را باید همیشه محفوظ داشت. وقتی در سنگر دعا در حال مبارزه روحانی هستی سرت یعنی افکارت میتوانند در معرض خطر باشند. میتوانی در سنگر دعا و خدمت خدا باشی ولی افکارت جای دیگری باشند. شیطان ابتدا به افکارت حمله میکند. فکر خالی کارگاه شیطان است. میخواهی از نظر فکری در امان باشی کلاهخود نجات را بر سرت بگذار. وجودت را از کلام خدا پر کن. شمشیر تو چیزی نیست غیر از کلام خدا. یک شمشیرزن خوب کسی است که میداند چگونه شمشیر خود را بکار ببرد. دوست من تو باید کلام خدا را خوب بدانی تا بتوانی آن را به موقع و در جای مناسب بکار ببری. همه اینها باید در سنگر دعا باشد. پیروزی از آنِ ماست چون مسیج بر صلیب مرد تا ما با او زندگی کنیم و بر شریر غلبه یابیم. آمین

Saturday, October 24, 2009

خداوند نجات دهنده توست


دیروز عصر در کلیسا جلسه دعای عالی را داشتیم. "دعا" چه لغت آشنای، بعضی دوستش دارند و بعضی از آن متنفرند. تا زمانی که توی دردسر و گرفتاری نیفتاده باشیم معمولا نیازی به دعا کردن نمیبینیم. عجیب است! اما کلام خدا ما را تشویق میکند تا "همیشه دعا کنیم." منتهی دعای که به معنی مشارکت و گفتگوی روزانه و با مفهوم و با معنی با پدر آسمانی باشد. تصمیم گرفته ام هر روز برای مسیح بدرخشم. پس امروز نیز میخواستم برای مسیح بدرخشم. بعدازظهر به اتفاق همسرم و یکی از رهبران کلیسا و همسرش به دیدن خواهری از اعضای کلیسا رفتیم تا هم او را و هم پسر 47 ساله اش را که بعد از مدتها بستری شدن در بیمارستان به خانه آمده بود ملاقات کنیم. در طول 7 ماه گذشته این خواهر روزهای سختی را پشت سر گذارده بود. اجازه بدهید کمی در باره این خانواده که البته با کسب اجازه از خودشان بوده برایتان بنویسم. در زمان اوج موفقیت در این خانواده، دختر این خواهر فارغ التحصیل دانشگاه برکلی به بیماری سرطان مبتلا میشود و تقریبا یک ماه از بیماری او نمیگذرد که پسر این خواهر نیز که وکیل درجه یک جنایی بوده و ماهانه هزاران دلار درآمد مالی داشته و از زندگی کاملا مرفه ای برخوردار بوده در یک حادثه رانندگی قطع نخاع میشود و کاملا فلج میگردد. حتی تصوراین وقایع نیز برایم شدیدا رنج آور و قابل فهم نیست. در این اوضاع بعد از مدتی این پسر از فرط ناامیدی دست به خودکشی میزند در این حادثه او یک چشم خود را از دست میدهد و کور میشود. الان دو سال است که از ماجرای خودکشی میگذرد، جالب است که بدانید گلوله هنوز در پیشانی او قرار دارد. ولی او هنوز زنده است. مادرش میگوید این بار وقتی به بیمارستان رفتم چون مدتها بود به مسیح ایمان آورده بودم.، به او گفتم بیخود دست به این کارها نزن خداوند با تو کار دارد. از آن روز این پسر شروع به خواندن کلام خدا نمود. امروز وقتی او را دیدم و فشاری را که بر این خانواده بود از نزدیک مشاهده کردم به خود گفتم خداوندا امروز چگونه باید بدرخشم؟ چه باید بگویم چگونه این مادر را تسلی دهم. نمیخواستم به صورت کلیشه ای آیاتی را از کتابمقدس بخوانم و دعای بکنم و خوشحال از اینکه به عنوان یک کشیش وظیفه خود را انجام داده ام به خانه برگردم. میخواستم برای مسیح بدرخشم. میخواستم اگر شده برای لحظه ای هم رنجهای این خواهر را بچشم تا اگر کلامی میگویم تنها حرف خالی نباشد. امروز این مادر دردمند به ما گفت، در این مدت که او درگیر پسرش بوده بیماری سرطان دخترش نیز برگشته، منتهی در این مدت دختر به مادر هیچ نگفته بود چون میدید که او به اندازه کافی زیر فشار است. نمیخواهم دل شما را بدرد آورم بلکه میخواهم بگویم جایگاه دعا در زندگی ما کجاست؟ دعا مانند رودخانه ای است که همیشه روان است و هرگز از جاری شدن باز نمیایستد. میرود و میرود و به هر جای که میرسد آنجا را آباد و سرسبز میکند. امروز این برادر وکیل ما به مسیح ایمان آورده. انسان وقتی او را میبیند روحیه میگیرد. چون میداند زندگی او در دستهای خداوند است. خواهرش با سرطان مبارزه میکند و تمام هم و غم او این است که چطور مژده نجات را به خواهرش برساند. امروز این آیات خیلی با قلبم صحبت کرد: "هر چند درخت انجير شكوفه ندهد و درخت انگورميوه نياورد، هر چند محصول زيتون از بين برود و زمينها باير بمانند، هر چند گله ها در صحرا بميرند و آغلها از حيوانات خالی شوند، اما من شاد و خوشحال خواهم بود، زيرا خداوند نجات دهنده ء من است . او به من قوت می دهد تا مانند آهو بدوم و ازصخره های بلند، بالا بروم." حبقوق 17:3- 19 دوست عزیز امروز در هر وضعیتی که هستی فراموش نکن "خداوند نجات دهنده توست. ماران اتا



Wednesday, October 21, 2009

خداوندا مرا بیاد آور

دیروز یکی از دوستانم روی فیس بوک نوشته جالبی گذاشته بود: نوشته بود: "این روزها روزهای خداوند است." با دیدن این نوشته شادی عمیقی مرا فرا گرفت به طوری که من نیز نوشتم "آمین." بعد یکی دیگر از دوستان کامنتی داد به این مضمون که "نمیفهمم، ولی این روزها روزهای من نیست، همه چیز در زندگیم به هم خورده و هیچ چیزی آن جایی که باید باشد نیست." البته من به این دوست خوبم حق میدهم چون به نظر بعضی روزها روزهای ما نیست. همه چیز به هم خورده به نظر میرسد، به طوری که دست به هر کاری که میزنیم تا بلکه اندکی تسلی بیابیم فایده ای ندارد. ممکن است به موسیقی پناه ببریم. یا شاید خود را در پارتیها غرق کنیم. بعضی به مشروب، بعضی به مواد مخدر، بعضی به بی خیالی، بعضی به بطالت و بعضی به بی تفاوتی روزها را یکی پس از دیگری سپری میکنند. واقعا انتظار ما از خداوند چیست؟ آیا او غلام حلقه به گوشی است که تنها وظیفه اش اینست که زندگی ما را روبراه کند تا ما همیشه خوش باشیم و همه چیز در زندگی بر وفق مراد ما باشد. دوست عزیز ما میتوانیم در زمان بیماری یا به یک مسکن پناه ببریم و برای لحظاتی خود را تسکین دهیم یا اینکه ریشه درد را درمان کنیم. انتخاب با ما است!!! ببینید زمانی که مسیح برصلیب بود دو دزد را با او مصلوب نمودند. نحوه برخورد این دو دزد با عیسی بیانگر برخورد همه ما انسانها با خداوند در زمان مواجهه با مشکلات است . یکی از دزدان وقتی با بزرگترین مشکل زندگی خود که از دست دادن جانش بود روبرو شد. شروع به دشنام دادن به عیسی نمود. مسیح را مسبب فلاکت و تیره روزی خود میدانست: "اگر تو مسیح هستی، چرا خودت و ما را نجات نمیدهی؟" در واقع میخواست بگوید مگر کار تو این نیست؟ به این گفته خوب توجه کنید. او میخواست از مسیح بودن عیسی صرفا برای منافع خود استفاده کند. یعنی "آزادی"، "آرامش"، "رهایی" و ..... از آن خود کند. اما آن دیگری که دقیقا گرفتار همان مشکل بود، یعنی "مرگ!" بله "مرگ" به گونه دیگری با این موضوع روبرو میشود. او نیز همانند هر انسان عادی در پی نجات، تسلی و آرامش بود. منتهی آرامشی که موقتی نباشد. برای یک ساعت و چند ساعت نباشد. او در پی شادی و خوشی بود که بتواند آن را در بحرانی ترین لحظات زندگی خود برای همیشه داشته باشد. که اگر لازم شد تا با مرگ نیز روبرو شود برایش تفاوتی نکند. آیا بالاتر از مرگ چیز دیگری هست. مسیح نیامده بود، امروز نیز نیامده است تا به آنها و به ما تنها یک مسکن بدهد، دوای درد آنها این نبود که مسیح از صلیب پایین بیاید و دشمنان آنان را تار و مار کند و آزادی را برایشان به ارمغان آورد. همان طور که دوای درد ما نیز این نیست. اما برخورد دزد دوم جالب است؛ او دشنام نداد بلکه وضعیت خود را پذیرفت او میخواست نه به طور موقت بلکه برای همیشه از دست مشکلش خلاص شود. او مُرد ولی مسیح قبل از مرگ به او گفت: "امروز تو با من در فردوس خواهی بود." دوست عزیز مشکل تو چیست؛ آیا خسته و درمانده شده ای، آیا وجود خداوند را در زندگی خود احساس نمیکنی ؟ فراموش نکن مسیح نیامده تا به ما موقتا تسلی و آرامش بدهد. او نیامده تا به ما تنها یک احساس خوب بدهد. او آمده تا در اوج مشکلات و تنگیها درست در همان زمان که حس میکنیم کسی را نداریم؛ به ما آرامش خود را بدهد. دوست من دنبال مُسکن نباش درد خود را ریشه ای مداوا کن. لازم نیست تا با مرگ روبرو شویم تا او را دشنام دهیم یا او را بیاد آوریم. بلکه همین الان اگر غم و اندوه تو را فرا گرفته به عیسی بگو: "خداوندا مرا بیاد آور." ماران اتا

Sunday, October 18, 2009

برای مسیح بدرخش


یکشنبه است و چند ساعتی است که از کلیسا به خانه برگشته ام. هفته گذشته روزهای پر حادثه ای را پشت سر گذاشتیم. ابتدا خانمی 30 ساله از فامیهای یکی از اعضای کلیسایمان که به تازه گی به اتفاق همسر و فرزند 4 ساله اش برای آغاز یک زندگی جدید به امریکا آمده بود ناگهان فوت کرد. بعد خبر رسید که خواهر مارگریت الخاصه در خداوند خوابیدند. هنوز این را هضم نکرده بودیم. شنیدیم پدر یکی از فامیلهایمان فوت کرده. بعد هم خبر آتش گرفتن کلیسای شرق آشوری در لس آنجلس تکانمان داد. خلاصه هفته عجیبی بود. حوادث هرگز از پیش خبر نمیدهند والا خود را آماده میکردیم. خداوند بیادم آورد که چه قدر مهم است او را در جوانی بیاد آوریم. لذت زندگی با او در جوانی برکتی است که نمیتوان با کلمات آن را بیان کرد، باید آن را چشید. داود در مزامیر میگوید "بیایید و بچشید که خداوند نیکوست" بعد این آیه با قلبم صحبت نمود که باید خانه زندگی روحانی خود را بر روی صخره بسازیم. چون بارانها و سیلابها و بادها و طوفانها اجتناب ناپذیرند. امروز از ان ماست ولی از فردا خبر نداریم. تا زمان باقی است باید آفریننده خود را بیاد آورد. فراموش نکنید با بیاد آوردن او، زندگی خود را بر پایه کلام او بنا کنید تا بنیاد خانه ایمانتان محکم و استوار باشد. به قول مسیح: کسی که سخنان او را بشنود و به عمل آورد، او فردی است دانا. پس بیایید همه دانا باشیم چون این است خواست و اراده خداوند برای همه ما. هر آنچه که در زندگی میخواهد ایمان ما را تضعیف نموده و ما را آسیب پذیرساخته و از ما ایمانداری بیمار بسازد باید رها کرد و باید یک زندگی سالم مسیحی را در پیش گرفت. آمین

Tuesday, October 13, 2009


بلاخره من هم به جرگه وبلاگ نویسان پیوستم. فکر میکنم کمی دیر شروع کردم ولی ماهی را هر وقت از آب بگیریم تازه است. خدا را شکر، امروز سه شنبه است و روز تعطیلی من، برنامه های زیادی برای خود گذاشته بودم ولی با خراب شدن ماشین همه چیز به هم خورد. گاهی در زندگی نیز این چنین است یک دفعه همه چیز به هم میخورد. به هر حال ماشین درست شد و من بعد از رسیدگی به بعضی کارهای کلیسایی و خانه مشغول نوشتن شدم. کاری که همیشه دوست داشتم. امیدوارم بتوانم با نوشته های خود باعث برکت باشم. امروز هوای لس آنجلس بارانی است ولی من آن حسی را که همیشه در زمان بارش باران داشتم ندارم. دیگر وقتی باران می بارد آن بوی خاک به مشامم نمیرسد. یادش بخیر یکسال در فصل پاییز ارومیه بودم، ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن نمود چه هوای، چه بوی، صدای شرشر باران از ناودانها به گوش میرسید و سیل در خیابانها به راه افتاده بود، احساس خیلی خوبی داشتم، به جای پناه بردن به چتری شروع به راه رفتن زیر باران کردم. ولی امروز دیگر آن احساس را ندارم شاید اشکال از باران نیست این من هستم که عوض شده ام، ما همه عوض شده ایم و دیگر نمی خواهیم زیر باران باشیم. دوست داریم به جایی پناه ببریم. چتر چه چیز خوبی است هر چه بزرگتر بهتر! دیشب از کلام خدا آیه ای با قلبم صحبت نمود که آن را برای همه دوستان فرستادم. بی مناسبت هم با هوای امروز نبود، بگذارید آیه را برایتان بنویسم. "همچنین بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نیکوی شما را دیده، پدر شما را که در آسمان است تمجید نمایند." متی 16:5 زیباست، نه؟ در هر شرایطی و در هر آب و هوای حتی در يک روز بارانی میتوانیم برای مسیح بدرخشیم. دوست عزیز شاید احساس می کنی که امروز روز تو نیست ولی اتفاقا همین امروز روز درخشش توست پس بلند شو و برای مسیح بدرخش. آمین