Saturday, November 13, 2010

Reunion of the Members of Assembly of God Churches of Iran Living in Los Anglos Area

قابل توجه همه عزیزانمان از کلیساهای جماعت ربانی مرکز، مجیدیه، نارمک، ارومیه، رشت، اصفهان، شاهین شهر و دیگر شعبه ها، امروز در مراسم یادبود برادر عزیزمان ست (پدر روحانی کلیسای جماعت ربانی ایران) فرصتی پیش آمد تا بتوانیم همدیگر را بعد از مدتها ببینیم. مدتها است که خداوند به قلب من و ریتا گذاشته که میباید لااقل سالی یکبار یک برنامه تجدید دیدار با هم داشته باشیم. نباید بگذاریم زندگی و مشغولیتهای آن و عضویت در کلیساهای مختلف ما را از دیدار با یکدیگر محروم نماید. امروز بیش از هر زمانی لازم است که ما با هم مشارکت داشته باشیم. تقاضا میکنم نظرات خود را با ما در میان بگذارید. شاید اولین قدم این باشد که کمیته ای متشکل از چند نفر بوجود آید و نظرات جمع شده را مطالعه نموده و برنامه ریزی اولیه را بنماید. آیا حاضرید سالی یکبار هم که شده گرد هم بیاییم و تجدید دیدار نماییم؟



Thursday, November 4, 2010

راستی! چرا آن روز به کلیسا رفتی؟

برادر عزیزم امروز پنج روزاست که جسم نازنینت در دل سرد خاک زمین خفته است. مردم در سراسر دنیا هنوز مثل سابق به زندگی خود ادامه میدهند، بعد ازرفتن تو انسانهای دیگری نیز در خون خود غلطیدند. واقعا به کدامین گناه کشته شدی. به کدامین گناه جسم نازنین تو اینگونه تکه پاره شد. آن زمان که آن شیاطین، آن دژخیمان که اسم خود را انسان نهاده اند به خانه خدا حمله کرده، تو و دیگر یارانت را از  کوچک و بزرگ گرفته بیرحمانه کشتند در آن مغز متعفن خود به چه فکر میکردند؟
 

آن یکشنبه صبح، وقتی که آماده میشدی تا به کلیسا بروی به چه فکر میکردی؟  آن لحظه که با لباس مرتب و شیک، آماده میشدی تا به ملاقات معبود خود  بروی در چه فکر بودی؟ آیا تصور میکردی که شاید امروز  آخرین روز حیاتت بر روی این کره خاکی باشد؟ آیا هرگز از فکرت نگذشت که تو در سرزمینی زندگی میکنی که حیوانات درنده خوی انسان نما هر روز منتظر فرصتی هستند تا خون بی  گناهانی را بریزند؟ آیا فکر نکردی که تو در شهری زندگی میکنی که وحشت سراسر آن را پوشانده؟ چرا آن روز به کلیسا رفتی؟ چرا در خانه نماندی تا خود را از خطر محفوظ بداری؟ خواهش میکنم به من و ما بگو که چرا به کلیسا رفتی؟
 

در جایی که من زندگی میکنم هیچ خطری وجود ندارد. صلح و آرامش در همه جا حاکم است. کسی به کسی زور نمیگوید. اما مردمانش، ایماندارانش، مانند تو نیستند. آنها  روز یکشنبه را به راحتی برای عبادت و مشارکت تخصیص نمیدهند. در کمال آرامش، بدون هیچ الزامی تصمیم میگیرند که امروز به کلیسا برای عبادت نخواهم رفت. خیلیها اشتیاق خود را به کلیسا از دست داده اند و ترجیح میدهند روز یکشنبه را به کارهای شخصی بپردازند تا اینکه به کلیسا بروند و وقت خود را تلف نمایند!!! اما تو آن روز، با علم به اینکه میدانستی در اطرافت چه خبر است به کلیسا رفتی؟ چرا؟ چه شد که تصمیم گرفتی تمام خطرات را به جان بخری و به خانه خدا، خانه محبوب خود بروی؟ آیا نمیشد که در خانه می ماندی و در آنجا به عبادت میپرداختی؟ راستی! چرا به کلیسا رفتی؟
به این وفاداری تو رشک میبرم. از تو محبت به مسیح در هر شرایط را یاد میگیرم.  به راستی که هیچ چیز قادر نبوده تو را از محبت عیسی مسیح جدا سازد. تو به همراه یارانت نشان دادید که هیچ چیز نباید مانع جمع شدنمان برای عبادت شود
 

خوشا بحال شما، به راستی که ملکوت خدا از ان شماست. امروز درس وفاداری را باید از شما آموخت. شما که حا ضر شدید جان خود را آگاهانه  در راه منجیمان فدا کنید. آیا چنین مردمانی از بین خواهند رفت. آیا چنین قومی نابود خواهد  شد؟ در آخر دوستان من بیایید این سوال را از خود بکنیم. آیا هرگز فکر کرده ایم که چنین وفاداری به مسیح در طول این ۲۰۰۰ سال باعث شده که ما هنوز باشیم و مطمئنا تا زمانی که چنین روحیه ای حاکم باشد باقی خواهیم ماند و هیچ کس قادر به نابودی ما نخواهد بود. بدانید که آبا و اجداد ما نیز چنین مردمان مصممی در راه ایمانشان بوده اند والا مردمی صلح جو و دست خالی نمیتوانستند  در برابر ددمنشان تاریخ ایمان مسیحی و نام آشوری را حفظ کنند. مطمئن باشید که اگر اینگونه نبود من و ما امروز به زبان دیگری سخن میگفتیم و خدای دیگری را میپرستیدیم و احتمالا جز همین شیاطین انسان نما میبودیم. پس نترسیم از آنکه قادر است جسم ما را نابود کند بلکه از او بترسیم که  ...  متی ۲۸:۱۰ .   آمین    

Monday, November 1, 2010

بیاد شهدای عزیز آشوری

پدر آسمانی باز دست شریران بر قوم من، بر برادران و خواهران عزیزم دراز شد و خون آنان را در روز یکشنبه روز عبادت تو بر زمین ریخت. تو را دوست دارم و به نیکویی تو اعتماد کامل دارم. اما اجازه بده تا مانند حبقوق نبی دعوی خود را به حضور تو بیاورم. متاسفانه هیچ یک از سازمانهای بین المللی گوش شنوا ندارند و اهمیتی نمیدهند که خون عده ای مسیحی آشوری در عراق بر زمین ریخته شود. نمیدانند که خون شهدا بذر کلیساست. آن روز که رومیهای خونخوار خون مسیحیان را بر زمین میریختند فکر میکردند مسیحیت را نابود کرده اند غافل از اینکه همین خود باعث نابودی خود آنان شد
امروز کجا برویم و نزد که دادخواهی کنیم: میخواهم به حضور تو بیایم چرا که به نیکوی و رحمت تو اطمینان  دارم. اجازه بده من نیز مانند حبقوق بگویم: "تا بکی فریاد بر میآورم و نمیشنوی، تا بکی نزد تو از ظلم فریاد بر میآورم و نجات نمیدهی." این کلامی است که روز یکشنبه در  کلیسا موعظه کردم. ای کاش به قول اشعیای نبی: "آسمانها را منشق ساخته نازل میشدی و کوهها از رویت تو متزلزل میگشت." دوست دارم کمی در باب اول حبقوق بمانم. منتظر میمانم تا تو پاسخ دهی. میدانم این آخرین باری نیست که ما را قتل عام میکنند و کسی صدایش در نمیآید. هزاران سال است که ما، قتل عام میشویم. شیطان توطعه نابودی ملت عزیز مرا در سر میپروراند غافل از اینکه پدر آسمانی ملت ما را هزاران سال است که از میان طوفانها به سلامت عبور داده و از نابودی حفظ نموده است. همیشه بقیت وفاداری مانده تا سرور آسمانی را جلال دهد و نام آشور را زنده نگه دارد.  پدر دعای ما را که در این روزها از جای جای عالم به حضور تو بلند میشود بشنو و بر عزیزانم رحم کن و مشورت شیاطین را در نطفه خفه کن