دیروز عصر در کلیسا جلسه دعای عالی را داشتیم. "دعا" چه لغت آشنای، بعضی دوستش دارند و بعضی از آن متنفرند. تا زمانی که توی دردسر و گرفتاری نیفتاده باشیم معمولا نیازی به دعا کردن نمیبینیم. عجیب است! اما کلام خدا ما را تشویق میکند تا "همیشه دعا کنیم." منتهی دعای که به معنی مشارکت و گفتگوی روزانه و با مفهوم و با معنی با پدر آسمانی باشد. تصمیم گرفته ام هر روز برای مسیح بدرخشم. پس امروز نیز میخواستم برای مسیح بدرخشم. بعدازظهر به اتفاق همسرم و یکی از رهبران کلیسا و همسرش به دیدن خواهری از اعضای کلیسا رفتیم تا هم او را و هم پسر 47 ساله اش را که بعد از مدتها بستری شدن در بیمارستان به خانه آمده بود ملاقات کنیم. در طول 7 ماه گذشته این خواهر روزهای سختی را پشت سر گذارده بود. اجازه بدهید کمی در باره این خانواده که البته با کسب اجازه از خودشان بوده برایتان بنویسم. در زمان اوج موفقیت در این خانواده، دختر این خواهر فارغ التحصیل دانشگاه برکلی به بیماری سرطان مبتلا میشود و تقریبا یک ماه از بیماری او نمیگذرد که پسر این خواهر نیز که وکیل درجه یک جنایی بوده و ماهانه هزاران دلار درآمد مالی داشته و از زندگی کاملا مرفه ای برخوردار بوده در یک حادثه رانندگی قطع نخاع میشود و کاملا فلج میگردد. حتی تصوراین وقایع نیز برایم شدیدا رنج آور و قابل فهم نیست. در این اوضاع بعد از مدتی این پسر از فرط ناامیدی دست به خودکشی میزند در این حادثه او یک چشم خود را از دست میدهد و کور میشود. الان دو سال است که از ماجرای خودکشی میگذرد، جالب است که بدانید گلوله هنوز در پیشانی او قرار دارد. ولی او هنوز زنده است. مادرش میگوید این بار وقتی به بیمارستان رفتم چون مدتها بود به مسیح ایمان آورده بودم.، به او گفتم بیخود دست به این کارها نزن خداوند با تو کار دارد. از آن روز این پسر شروع به خواندن کلام خدا نمود. امروز وقتی او را دیدم و فشاری را که بر این خانواده بود از نزدیک مشاهده کردم به خود گفتم خداوندا امروز چگونه باید بدرخشم؟ چه باید بگویم چگونه این مادر را تسلی دهم. نمیخواستم به صورت کلیشه ای آیاتی را از کتابمقدس بخوانم و دعای بکنم و خوشحال از اینکه به عنوان یک کشیش وظیفه خود را انجام داده ام به خانه برگردم. میخواستم برای مسیح بدرخشم. میخواستم اگر شده برای لحظه ای هم رنجهای این خواهر را بچشم تا اگر کلامی میگویم تنها حرف خالی نباشد. امروز این مادر دردمند به ما گفت، در این مدت که او درگیر پسرش بوده بیماری سرطان دخترش نیز برگشته، منتهی در این مدت دختر به مادر هیچ نگفته بود چون میدید که او به اندازه کافی زیر فشار است. نمیخواهم دل شما را بدرد آورم بلکه میخواهم بگویم جایگاه دعا در زندگی ما کجاست؟ دعا مانند رودخانه ای است که همیشه روان است و هرگز از جاری شدن باز نمیایستد. میرود و میرود و به هر جای که میرسد آنجا را آباد و سرسبز میکند. امروز این برادر وکیل ما به مسیح ایمان آورده. انسان وقتی او را میبیند روحیه میگیرد. چون میداند زندگی او در دستهای خداوند است. خواهرش با سرطان مبارزه میکند و تمام هم و غم او این است که چطور مژده نجات را به خواهرش برساند. امروز این آیات خیلی با قلبم صحبت کرد: "هر چند درخت انجير شكوفه ندهد و درخت انگورميوه نياورد، هر چند محصول زيتون از بين برود و زمينها باير بمانند، هر چند گله ها در صحرا بميرند و آغلها از حيوانات خالی شوند، اما من شاد و خوشحال خواهم بود، زيرا خداوند نجات دهنده ء من است . او به من قوت می دهد تا مانند آهو بدوم و ازصخره های بلند، بالا بروم." حبقوق 17:3- 19 دوست عزیز امروز در هر وضعیتی که هستی فراموش نکن "خداوند نجات دهنده توست. ماران اتا
Saturday, October 24, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment