Wednesday, October 21, 2009

خداوندا مرا بیاد آور

دیروز یکی از دوستانم روی فیس بوک نوشته جالبی گذاشته بود: نوشته بود: "این روزها روزهای خداوند است." با دیدن این نوشته شادی عمیقی مرا فرا گرفت به طوری که من نیز نوشتم "آمین." بعد یکی دیگر از دوستان کامنتی داد به این مضمون که "نمیفهمم، ولی این روزها روزهای من نیست، همه چیز در زندگیم به هم خورده و هیچ چیزی آن جایی که باید باشد نیست." البته من به این دوست خوبم حق میدهم چون به نظر بعضی روزها روزهای ما نیست. همه چیز به هم خورده به نظر میرسد، به طوری که دست به هر کاری که میزنیم تا بلکه اندکی تسلی بیابیم فایده ای ندارد. ممکن است به موسیقی پناه ببریم. یا شاید خود را در پارتیها غرق کنیم. بعضی به مشروب، بعضی به مواد مخدر، بعضی به بی خیالی، بعضی به بطالت و بعضی به بی تفاوتی روزها را یکی پس از دیگری سپری میکنند. واقعا انتظار ما از خداوند چیست؟ آیا او غلام حلقه به گوشی است که تنها وظیفه اش اینست که زندگی ما را روبراه کند تا ما همیشه خوش باشیم و همه چیز در زندگی بر وفق مراد ما باشد. دوست عزیز ما میتوانیم در زمان بیماری یا به یک مسکن پناه ببریم و برای لحظاتی خود را تسکین دهیم یا اینکه ریشه درد را درمان کنیم. انتخاب با ما است!!! ببینید زمانی که مسیح برصلیب بود دو دزد را با او مصلوب نمودند. نحوه برخورد این دو دزد با عیسی بیانگر برخورد همه ما انسانها با خداوند در زمان مواجهه با مشکلات است . یکی از دزدان وقتی با بزرگترین مشکل زندگی خود که از دست دادن جانش بود روبرو شد. شروع به دشنام دادن به عیسی نمود. مسیح را مسبب فلاکت و تیره روزی خود میدانست: "اگر تو مسیح هستی، چرا خودت و ما را نجات نمیدهی؟" در واقع میخواست بگوید مگر کار تو این نیست؟ به این گفته خوب توجه کنید. او میخواست از مسیح بودن عیسی صرفا برای منافع خود استفاده کند. یعنی "آزادی"، "آرامش"، "رهایی" و ..... از آن خود کند. اما آن دیگری که دقیقا گرفتار همان مشکل بود، یعنی "مرگ!" بله "مرگ" به گونه دیگری با این موضوع روبرو میشود. او نیز همانند هر انسان عادی در پی نجات، تسلی و آرامش بود. منتهی آرامشی که موقتی نباشد. برای یک ساعت و چند ساعت نباشد. او در پی شادی و خوشی بود که بتواند آن را در بحرانی ترین لحظات زندگی خود برای همیشه داشته باشد. که اگر لازم شد تا با مرگ نیز روبرو شود برایش تفاوتی نکند. آیا بالاتر از مرگ چیز دیگری هست. مسیح نیامده بود، امروز نیز نیامده است تا به آنها و به ما تنها یک مسکن بدهد، دوای درد آنها این نبود که مسیح از صلیب پایین بیاید و دشمنان آنان را تار و مار کند و آزادی را برایشان به ارمغان آورد. همان طور که دوای درد ما نیز این نیست. اما برخورد دزد دوم جالب است؛ او دشنام نداد بلکه وضعیت خود را پذیرفت او میخواست نه به طور موقت بلکه برای همیشه از دست مشکلش خلاص شود. او مُرد ولی مسیح قبل از مرگ به او گفت: "امروز تو با من در فردوس خواهی بود." دوست عزیز مشکل تو چیست؛ آیا خسته و درمانده شده ای، آیا وجود خداوند را در زندگی خود احساس نمیکنی ؟ فراموش نکن مسیح نیامده تا به ما موقتا تسلی و آرامش بدهد. او نیامده تا به ما تنها یک احساس خوب بدهد. او آمده تا در اوج مشکلات و تنگیها درست در همان زمان که حس میکنیم کسی را نداریم؛ به ما آرامش خود را بدهد. دوست من دنبال مُسکن نباش درد خود را ریشه ای مداوا کن. لازم نیست تا با مرگ روبرو شویم تا او را دشنام دهیم یا او را بیاد آوریم. بلکه همین الان اگر غم و اندوه تو را فرا گرفته به عیسی بگو: "خداوندا مرا بیاد آور." ماران اتا

1 comment:

  1. I totally love your blog and I just wanted to know that this is your last blog? Thanks again for posting this blog and God bless you.

    ReplyDelete